صحبت های آقای پلیس

  با چند تا از آقایون و خانم ها با یک می نی بوس رفتیم مزرعه ی آقای مهندس اسدی،  مزرعه کلانتر و مجاور شهرک صنعتی . بجز مرداد و شهریور، بقیه سال گلخونه دایره. گاهی سم پاشی لازمه و .... 

   آقای علیزاده از کاشان و نماینده ی مجموعه شون تو استان یزد مهمان هر دو دبیرستان متوسطه اول و دوم استعدادهای درخشان بودند  و  اگر بهتر بخواهیم بگیم مهمون دانش آموزای دختر و پسر شهرستان میبد در ۶ سانس    در سالن طوبی و سالن دانشکده علوم قرآنی میبد...  عالی عالی جاتون خالی..

  رفتیم و با خانواده هم رفتیم.. یک راهپیمایی که البته مقداری از اون هم ماشین پیمایی بود...گله مندیم ولی امنیت  کشورمون رو دست داریم. . مطمئنا اگه ضعیف بشیم داعش، اولین مهمون کوچه پس  کوچه های شهرمونه  ... امروز ۲۲ بهمن بود

   شبی یلدایی در مدرسه ای شاد و با نشاط ...مدرسه ابتدایی صاحب الزمان عج محمودآباد میبد...همه چیز هم با خود بچه ها بود از سفره آرایی تا ژله و پسته و تخمه و پشمک و هندونه و ...   البته سفره ی یه بار مصرف با ما بود..!

    بنیاد طلوع کوثر یک تیم ورزشی دیگر را نیز تحت حمایت مالی خود قرار داد.  با حمایت از تیم های جوان و نوجوان، علاوه بر پر کردن بخشی از وقت این مجموعه مهم و اثرگذار، می توان امیدوار بود در بین آنها استعدادهایی نهفته را کشف کرد. 

ا

امشب جمع دوستانه ما میزبان جناب آقای محسن موحدی فرد، مدیر آموزش و پرورش شهرستان میبد بود...برنامه ها، آمار و فرصت ها و چالش های آموزش و پرورش میبد، موضوع بحث بود که تا آنجا برای حاضرین جاذبه داشت که حدود ۴۵ دقیقه پس از پایان سقف جلسه همچنان گف و گفت حاضرین حتی به صورت سرپایی ادامه یافت.... 

می گن ۳ تا صحنه غم و غصه رو از دل مب بره ...یکی آب، یکی سبزه، یکی هم چهره زیبا...یک شعر عربی هست که میگه....

ثلاثه تجلو عن القلب الحزن.....الماء والخضراء،  والوجه الحسن

  با یک واشر کوچک میشه جلوی هرز رفتن یک عالمه آب رو گرفت... به همین سادگی....

  دیشب یعنی جمعه شب یعنی ۲۴ شهریور ۱۳۹۶ تو دبیرستان نمونه گل محمدی شهرستان میبد جلسه همفکری با مدیران تعدادی از مدارس دخترانه و پسرانه داشتیم. اول مهر و دانش آموزان کم بضاعت و درعین حال خوش استعداد و خرید کیف و کفش و لوازم التحریر و.....

  با مجتبی پسرم رفتیم مهمانشهر افغان آباد میبد. اسماعیل هم بود. موتورشون رو گرفته بودن که زنگ زدند و رفتیم محل ولی موتور رو ظاهرا برده بودن پارکینگ. شد وقت نماز. رفتیم مسجد اونجا و نماز مغرب رو خوندیم. اربته که مهر هم نبود که روی یک تکه کاغذ نماز و مغرب رو خوندیم. اینم عکس یادگاری ...